۱۳۹۰ شهریور ۲, چهارشنبه


 بازگشت بهایم استعمار به لییی
ا. م. شیری
http://www.eb1384.wordpress.com/
 بگزارش خبرگزاریها، امروز (٣۱ مرداد ۱٣۹۰) طرابلس پایتخت لیبی پس از پنج ماه بمباران «بشردوستانه» استعمارگران امپریالیسم غرب بفرماندهی عمال صهیونیزم جهانی اعم از صهیونیستهای یهودی، مسیحی و اسلامی، سقوط کرد و همین سرهنگ قذافی و یارانش که ٤٢ سال پیش آنها را از کشور بیرون رانده بودند، با اشعال پایتخت از سوی آدمکشان حرفه ای غرب که از آغاز دوران برده داری بدین سو به این حرفه خو گرفته اند، خلع دولت زیر رهبری وی از قدرت، تقریبا حتمی شده است.
لازم به تأکید است که مسئولیت فاجعه هولناک بازگشت استعمار وحشی به لیبی و تمام پیامدهای آن، قبل از همه بر عهده شورای به اصطلاح امنیت سازمان ملل متحد زیر سیطره امپریالیستهای آمریکا و اروپا می باشد که بخصوص طی بیست سال اخیر نقش اسب تروای استعمار را ایفا نموده و برای اشغال لیبی نیز در اثر سیاستهای همواره مرموز چین و دولت سرمایه داری مافیایی روسیه، قطعنامه کذایی ١٩٧٣ را صادر کرد.
طبق یکسری برآوردهای تخصصی، در جریان پنج ماه بمباران بلاوقفه لیبی، تمام زیرساختهای این پیشرفته ترین کشور در میان کشورهای آفریقایی و خاورمیانه که برای نمایش یکی از معجزه آساترین دستاوردهای خود (آبرسانی صحرای وسیع لیبی) آماده می شد، بکلی نابود گردید و صدها هزار نفر از مردم آن یا کشته و مجروح شدند و یا خانه و کاشانه خود را ترک نموده، بدامن وحوش غرب پناه بردند.
یکی دیگر از فاجعه بارترین پیامدهای جنگ استعماری که از همان روزهای اول خود را نشان داد، بیکاری توده ای، بیکار شدن و فرار بیش از یک میلیون نفر کارگر خارجی از این کشور بود.
بسیاری از ناآگاهان، سعی می کنند وحشیگری امپریالیسم جهانی در لیبی را با حاکمیت تقریبا ٤٢ ساله سرهنگ معمر قذافی توجیه نمایند بدون اینکه توجه داشته باشند عمر رژیمهای پادشاهی انگلیس، هلند، بلژیک، دانمارک، سوئد، نروژ، ژاپن، مترسکهای کشورهای حاشیه خلیج فارس و دریای عمان و دیگر کشورهای سلطنتی، دهها و صدها سال بیشتر از عمر رژیم قذافی در لیبی می باشد که هنوز هم پایانی بر هیچیک از آنها متصور نیست.
بازگشت استعمار به لیبی، تازه آغاز تراژدیهای بغایت هولناکتر مردم این کشور است. از این پس، مردم این کشور باید در انتظار روزهایی بنشینند که طبق دستور العمل بانک جهانی سن بازنشستگی افزایش داده خواهد شد، بهداشت و طب و تحصیل رایگان و دیگر امتیازات اجتماعی از بین خواهد رفت، اعتیاد، فحشا، دزدی، قتل و جنایت، همچون عراق، افغانستان، یوگسلاوی، جمهوری های سابقا عضو در اتحاد شوروی بیداد نموده و از میان مردم، همه روزه صدها و یا بسته به تعداد جمعیت کشور، هزاران نفر را قربانی خواهد گرفت. فجیع تر از همه این است، که از این پس، خاک صحراهای گسترده لیبی زیر سم وحوش دو پای غرب استعمارگر بر آسمان بلند خواهد شد و ثروتهای زیر و روی آن برای تسکین دردهای بحران ساختاری سرمایه داری در غرب امپریالیستی، بی محابا به تاراج خواهد رفت.
بدون اینکه بخواهم تمام جوانب فاجعه اشغال استعماری لیبی را ریز بریز و مورد بمورد بشمارم، با صراحت تمام اعلام می کنم که، بازگشت استعمار غرب به کشور لیبی و فاجعه کشتار جنون آمیز مردم آن و همچنین، دیگر کشورهای استعمارزده، مایه ننگ و سرافکندگی ابدی بشریت مدعی آگاهی، آزادیخواهی، صلحدوستی و عدالت طلبی، قبل از همه، اقشار و طبقات اجتماعی محروم و استثمار شونده می باشد که از تمام فرصتها و امکانات موجود برای توقف ماشین آدمکشی استعمارگران و جنگ سالاران غرب امپریالیستی و عقب راندن آن بهره نجستند.
٣۱ مرداد ۱٣۹۰
یادآوری:
برای اطلاعات بیشتر در مورد فاجعه اشغال لیبی و کیستی عاملان آن، به مقاله «قطع سر، تجاوز به عنف و آدمخواری- ارمغان دمکراسی غربی»، نوشته سوزان لینداوئر، ترجمه همین قلم، از جمله در این آدرس
«http://www.mashal.org/content.php?c=bainenmelal» مراجعه کنید.

۱۳۹۰ مرداد ۲۴, دوشنبه

"انقلاب فرهنگی اسلامی": سرکوب آزادی وعلم و خرد
 
مقالهﺍﯼ که از نظر خوانندگان گرامی می گذرد یکی از آخرین مقالاتی است که توسط رفیق حمید رضا چیتگر(بهمنی) به نگارش درآمده و در اردیبهشت 1366 در "راه توفان"  شمارۀ 26نشریۀ هواداران حزب کارایران در خارج از کشور  منتشر گردید.ما این مقالۀ ارزشمند را به بهانۀ 24 امین سالگرد جانباختن این رفیق و پاسخی به جاروجنجالﻫﺎﯼ اخیر کاربدستان جمهوری اسلامی درمورد طرح تفکیک جنسیتی و ادامۀ "انقلاب فرهنگی اسلامی" در دانشگاهﻫﺎﯼ ایران انتشار می دهیم و یاد این رفیق گرانقدر را گرامی می داریم.

* * * * * * * *

 
انقلاب فرهنگی اسلامی؟!

انقلاب فرهنگی اسلامی به وسیلۀ چماقداران و اوباشان با حمله به دانشگاهﻫﺎ شروع شد.دانشگاهﻫﺎئی که چه قبل از انقلاب بهمن و چه بعد از آن به درستی از طرف تودۀ مردم، سنگر آزادی نام گرفته بود. حتی برای امام امت! هنگام ورود به ایران ناچاراً در برنامهﺍش قبل از رفتن به بهشت زهرا توقف و سخنرانی کوتاهی در مقابل دانشگاه تهران تدارک دیده شده بود. معلوم نگشت چرا این برنامه اجرا نگردید. ظاهرا به علت تراکم زیاد جمعیت در مقابل دانشگاه! اما آن چنان که گفتار و رفتار بعدی خمینی نشان داد، علت برگزار نشدن مراسم در این بود که آنها نمی خواستند به دانشگاه چنین اهمیت و مقامی بدهند که "رهبر انقلاب" بعد ازچند سال تبعید قبل از هر جای دیگر اولین نطق خود را ولو هر چند کوتاه در مقابل دانشگاه یعنی مرکزلائیک و غیر مذهبی ایران، ایراد نماید. آنها درمغز کوچک و معیوب خود نقشۀ کوبیدن دانشگاهﻫﺎ یعنی مراکز علم و تفکر، دفاع از آزادی را می پروراندند  همان طورکه در مدت کوتاهی ماسک از چهره دریده شد و خمینی دانشگاهﻫﺎ را روسپی خانه! نامید. حمله به دانشگاهﻫﺎ درحقیقت:

"درحملۀ همه جانبۀ ارتجاع به آزادیﻫﺎﯼ دمکراتیک دستآورد انقلاب بهمن ماه به منظور استقرار فاشیسم و" تثبیت" حاکمیت خود قابل توضیح است" ( توفان شماره 63- استقرار فاشیسم در قالب "انقلاب فرهنگی")

حزب کارایران فعالانه در دفاع از دانشگاهﻫﺎ و مبارزه با ارتجاع شرکت نمود. از بعد از ظهر روز یکشنبه 31 فروردین ماه با پخش اعلامیهﻫﺎﯼ افشاگرانه و بردن شعارهای درست نظیر: "یکشنبۀ خونین دوباره تکرار شد"، "زحمتکشان بدانید دانشگاه شهید داد"، "زحمتکش، دانشجو، پیوندتان مبارک"، "دانشگاه سنگر آزادگی است، نه لانۀ مزدوران"، "مرگ بر ارتجاع، "مرگ بر آمریکا" و... مبارزۀ مردم را جهت داد. شب 59-2-2 حدود ساعت هشت و نیم "پیشگام" (دانشجویان هوادار سازمان چریکﻫﺎ) به هوادارانش رهنمود داد که دانشگاه را تخلیه نموده و در خیابان 16 آذر اجتماع کنند. چند ساعت بعد خبر رسید که پیشگام با بنی صدر به مذاکره نشست و حاضر به تخلیه از طرف "پیشگام".

جبهه در واقع شکست و بعد از ساعتﻫﺎ مبارزۀ خستگی ناپذیر روز سوم اردیبهشت دانشگاه به تصرف ارتجاع در آمد. بدین ترتیب بعد از قبضه کردن رادیو، تلویزیون و حمله به مطبوعات با تصرف دانشگاهﻫﺎ، ارتجاع برهنه و ددمنش، یکه تاز میدان می شود تا از ایران گورستانی بسازد.

"انقلاب فرهنگی اسلامی" و یا بقول بنی صدر "بعثت فرهنگی" با حمله به مطبوعات، رادیو و تلویزیون و دانشگاهﻫﺎ و در حقیقت به منظور جلوگیری از وقوع انقلاب فرهنگی واقعی که در جریان بود انجام گرفت. دانشگاهﻫﺎﯼ ایران در اواخر سلطنت محمد رضا شاه و مدتﻫﺎ بعد از انقلاب بهمن ماه مانند کندوهای بزرگ عسل شده بود که مدام پر وخالی می گردید. دانشگاه تهران با برقراری "هفتۀ همبستگی" پر موفقیت، تبدیل به مراکز آگاهی، بحث و خبر و.... گردید. مردمان عادی که تا دیروز از کنار نردهﻫﺎﯼ دانشگاه تهران بدون آن که نگاهی به درون آن بیاندازند رد می شدند، با گشایش درهای دانشگاهﻫﺎ بر روی عموم، با کنجکاوی و شوق دانستن، همراه با ترس پا به درون دانشگاهﻫﺎ می گذاشتند و قبل از همه چیز متعجب و ذوق زده به بازدید ساختمانﻫﺎ می پرداختند! حالت بچهﻫﺎئی را که داشتند بعد از مدتﻫﺎ محرومیت اسباب بازی جدیدی در اختیارشان قرارداده باشند. در "هفتۀ همبستگی" هزاران نفر به دانشگاهﻫﺎ سرازیر شدند و در بحثﻫﺎ و بازدید نمایشگاهﻫﺎﯼ مختلفی که توسط دانشجویان برپا شده بود، شرکت کردند. یک اطلاعیه پاره نگردید، موافق و مخالف حرف خود را می زد. در این مدت خون از بینی یک نفر جاری نگشت. در و دیوارهای دانشگاه تهران و خیابانﻫﺎﯼ اطراف آن تبدیل به چشم، گوش و دهانﻫﺎﯼ غول پیکری شده بود که همه چیز را می دید، همه چیز را می شنید و همه چیز را می گفت. در حالی که مرگ همه جا سایه انداخته بود. ارتش در خیابانﻫﺎ حضور داشت و شاه هنوز امیدش را ازدست نداده بود.در این شرایط سخت، اما مردم انقلابی درس دمکراسی می آموختند، آگاهی می یافتند، عناصر آشوبگر و ساواکی را خنثی و افشاء می کردند. این تجربۀ دمکراسی و آگاهی نه تنها برای شاه بلکه برای دارودستۀ ملایان نیز خطرناک بود.پس به هر ترتیبی بود می بایستی جلوی آن گرفته می شد.

اولین کاری که انجام گرفت این بود که آخوندها خود را به جنبش دانشگاهی که در آن کوچک ترین نقشی نداشتند چسباندند. بدین ترتیب که چند روزقبل از آن که خمینی به ایران بیاید، چند آخوند در مسجد دانشگاه تهران تحصن کردند که" آقا باید برگردد"! با همین عنوان ساده و مسخره و غیر طبیعی. از آن به بعد رفت و آمد تمام نشدنی ملایان به دانشگاه شروع شد (1). ملایان که در دمکراسی و آگاهی مردم مرگ خویش را می دیدند بیرحمانه به مراکز علم و دانش و آگاهی هجوم بردند، کشتند و زخمی کردند و زندانﻫﺎ را پر نمودند. رهبر" امت" فرموده بودند که مردم برای اسلام انقلاب کردند نه برای اقتصاد، " اقتصاد مال خر است"!

واضح است که انقلاب فرهنگی با چنین نحوۀ تفکری جز تحمیق و خر کردن مردم نیست! زیرا در تحلیل آخر، فرهنگ زائیدۀ اقتصاد است و بستگی به درجۀ رشد نیروهای مولده و مناسبات و شیوۀ تولیدی دارد (2). در اینجا باید اضافه کنیم که رهبر امت! تخصص در خر و مادیان و.. دارد. کافی است به رسالۀ ایشان که برای اخذ درجۀ "آیتﺍلله" نوشتهﺍند مراجعه کنید تا مطالب مفیدی دربارۀ جماع با خر و مادیان و انواع و اقسام دیگر حیوانات و مجازاتﻫﺎﯼ آن را بخوانید. مطالبی که حتی به فکر منحرف ترین نویسندۀ پورنوگراف هم نمی رسد!. البته نه به خاطر مطالب بی معنی و پوچ آن بلکه به خاطر این که مردم در مجالس خانوادگی و دوستانۀ خود، رسالۀ آقا را باز کرده و صفحهﺍﯼ از آن را با صدای بلند خوانده و می خندیدند  و جوک می گفتند!!

"انقلاب فرهنگی اسلامی" در حقیقت سرکوب کنندۀ آزادی و خرد است و شعار« اول ایمان بیاور و سپس" تعقل کن"»، در بند کنندۀ علم می باشد. پیشرفت علم که باعث رشد ضد خود یعنی مذهب گردیده است نمی تواند جائی در درون مذهب داشته باشد. علمی که فلاسفه و شعرای اسلامی از آن صحبت می کنند با علم مورد نظر ما یکی نیست. ابن سینا می گوید:

"و اما علم برین (الهی) موضوع وی، هستی مطلق است" (دانشنامۀ علائی ص 6).

"دراین علم باید سببﻫﺎئی را یافت که مرهمۀ هستی را بود" یعنی شناختن آفریدگار، همۀ چیزها و یگانگی وی و پیوند همه چیزهای بدوی.... این پاره از علم که اندرتوحید نگردد، علم الهی خوانند و علم ربوبیت گویند و اصلﻫﺎﯼ همۀ علمﻫﺎ اندر این علم درست شود" (مراجعه شود به مقالۀ امتناع تفکر در فرهنگ دینی الفبا شمارهﻫﺎﯼ 1،2،3،،4،5).

و یا ناصر خسرو می گوید:

"درخت تو گر باردانش بگیرد، به زیر آوری چرخ نیلوفری را" ــ درمتن شعربارها شاعر ما که دانائی و توانائی را می ستاید نظر بر دانش و توانائی خودساختۀ آدمی ندارد.... منظور وی در اصل همان علم و حکمت الهی است..... ازاین رو ناصرخسرو درپی بیت بالا بی درنگ هشدار می دهد: " پیمبر بدان داد مرعلم، حق را که شایستۀ دیدش مراین مهتری را".

وضع در ایران کنونی اگر بدتر از این نباشد، بهتر از این نیست. در مقالۀ "علوم انسانی و نسبت آن با عالم غرب و دیانت" می خوانیم:

"معنی علم و علم جدید را با مطلق علم و علم در زبان قرآن و حدیث و در زبان متفکران گذشته، اشتباه کنیم و احکامی را که در زبان دین در مورد علم وجود دارد، متعلق به علم جدید بدانیم. از این قول و اقوال مشابه آن، نتایج مضر به حال دین حاصل می شود. ما باید تحقیق کنیم که نسبت علم جدید و مخصوصاً علوم دنیا را اشرف علوم ندانیم و در دامان علم پرستی ــ که بت پرستی جدید است. ــ نیافتیم. البته ممکن است که یک حکم علمی (علمی به معنی عام لفظ و حکمی که بر اثر تحقیق و تعلق به دست آمده است). در ظاهر معارض با وحی باشد. در این صورت باید دراین تعارض نظر بیافکنیم و ببینیم که آیا در فهم قول غیردینی و حکم دین اشتباه نکردهﺍیم؟ و البته وقتی تحقیق کردیم و معارضه مسلم شد، پیداست که هر دینداری حکم شرع را می پذیرد"!!!(کیهان هوائی شمارهﻫﺎﯼ 710 و 711).

پس در حقیقت وحی می چربد بر تعقل. یعنی مذهب جلوی علم را می گیرد. دانشمند! دیگری می گوید:

«قانون اسلامی را نه با آمار می توان کشف کرد و نه با آمار می شود تغییر داد. اگر تمام روی زمین بگویند ما با تعدد زوجات مخالفیم، هیچ وقت این قانون لغو نمی شود، یا اگر تمام روی زمین بگویند ما طرفدار این هستیم که طلاق به دست زن باشد، هیچ وقت قانونی با این آمار اثبات نمی شود. قانونی را که خدا وضع فرموده، نه با آمارگیری می شود کشف کرد و نه می شود تغییر داد. در این زمینهﻫﺎ و مشابه اینهاست که قرآن می فرماید:

"اگر ازاکثریت مردم روی زمین اطاعت کنی تو را از خدا گمراه می کنند.برای این که اکثریت مردم تابع گمانشان هستند و می گویند روی حدس و تخمین"(انعام-116)»

حال از این که چرا خدا انسانﻫﺎئی آفرید که تابع گمانشان باشند، مسلمان، یهودی،و مسیحی و....می باشند! بگذریم.

دوباره از پس این نوشته و آیۀ قرآن، همان اطاعت کورکورانه، همان ممانعت از تفکر و تعقل به چشم می خورد. قوانین الهی ابدی است و تعطیل بردارنیست. از این روست که امام امت! می گوید:

"اگر 36 میلیون بگویند بله، من می گویم نه!" و به یکباره مضحکۀ انتخابات در"جمهوری اسلامی" را نشان می دهد. ادامه دهیم. نویسندۀ دانشمند ما در ادامۀ مقالهﺍش می نویسد:

".... ما معتقدیم که محتوای کتاب و سنت حق است. و باطل به هیچوجه به محتوای کتاب الهی راه ندارد (هرگز از پیش و پس، این کتاب حق، باطل نمی شود ــ خصلت 42)، آن وقت چگونه می توانیم در بعضی از رشتهﻫﺎﯼ علوم، نظریاتی را بپذیریم که مخالف است با نظریاتی که در کتاب و سنت بیان شده و بر اساس اعتقادمان به این دین، ملزم به این هستیم که آنها را بپذیریم؟...

جواب مختصر و مجملش این است که اگر علمی، علم بود، یعنی واقعاً حقیقتی راباز می کرد، حقیقتی که جای شک وشبههﺍﯼ در آن نبود، چنین علمی هیچگاه به هیچ دین حقیقی تعارض پیدا نمی کند.دین چیزی است که خداوند فرموده و علم خارج را نیز خدا آفریده.یعنی تکوین و تشریع از یک مبداء است. همان کسی که ما را این چنین آفریده، دستوراتی را هم آن چنان به ما فرموده که با عمل به آن دستورات، به تکامل خودمان برسیم. چگونه ممکن است کسی که دین را برای تکامل ما فرستاده، چیزی را به ما عرضه کند که برخلاف حقیقت است؟ علاوه بر این که موجب کذب و بطلان در کتاب و سنت است. دین قطعی است و محتوای علم ظنی است. اگر منظور از علم مطلبی باشد که صد درصد مطابق با واقع است خواه عقل آن را کشف کرده باشد با تجربه چنین چیزی هیچگاه مخالف با محتوای وحی نخواهد بود."(کیهان هوائی شماره 709 24 دیماه 1365).

به قصد این نقل قول بلند بالا را در اینجا ذکر کردیم، زیرا آینۀ تمام نمائی است از شدت و ضعف اسلام که نویسندۀ آن در کمال ساده لوحی و سفاهت آن را منعکس می سازد. نویسنده خود نمونۀ زندهﺍیست از بی فکری و اعتقاد کورکورانه. این است چهرۀ واقعی اسلام، اسلام راستین"، نه آن که گروهی رفرمیست می خواهند، از اسلام نشان دهند، آنﻫﺎئی که می خواهند از اسلام قرون وسطائی چیزی گوارا و قابل قبول بورژوازی ساخته و آن را با قرن بیستم وفق دهند.

تضاد بین وحی و تعقل، یعنی در حقیقت بین مذهب و علم شناخته تمام "متفکرین اسلامی" و به طور کلی تمام ایدهﺁلیستﻫﺎ بوده و هست و اغلب آنها دست آخر، عقل را نفی کردهﺍند. سنائی می گوید:



 "چند از این عقل ترهات انگیز،

چند از این چرخ و طبع رنگ آمیز"

و یا:

" برون کن طوق عقلانی به سوی ذوق ایمان شو

چه باشد حکمت یونان به پیش ذوق ایمانی"



عطار می گوید:



" چو عقل فلسفی در علت افتاد

ز دین مصطفی بی دولت افتاد

ورای عقل ما را بارگاه است

و لیکن فلسفی یک چشم راه است"



و بالاخره مولوی با تمام  وزنهﺍش به میدان می آید:



" فلسفی زهره نی تا دم زند

دم زند دین حقش برهم زند"



ولی همین مولوی از این تضادها نمی تواند گریبانش را رها کند و از روی ناچاری و بیچارگی می گوید:



" ما ز قرآن مغز را برداشتیم

پوست را بهر خران بگذاشتیم"



ناچاراً اعتراف می کند که قرآن پوستی است و مغزی، پوست از آن خران و مغز آن از آن شیران! حالا چگونه او توانسته است مغز قرآن را انتخاب کند، بر دارد و پوست قرآن را باقی بگذارد بر ما معلوم نیست. این فلاسفه و عرفا بین دو ضد، میان چکش وسندان قرار گرفتهﺍند.از یک طرف این منطق"طبیعی" مذهبیون:

 دهنده ای که به گل نکهت و به گل جان داد

به هر که آنچه سزا دید حکمتش آن داد"



و از طرف دیگر آنچه به چشم دیدنی است و فوری قابل درک یعنی "رئالیسم نحیف":

"بار خدایا! اگر ز روی خدائی

گوهر انسان همه جمیل سرشتی

چهره روی و طلعت حبشی را

مایۀ خوبی چه بود و علت زشتی؟



طلعت هندو و روی تر ک چرا شد

همچو دل دوزخی و روی بهشتی؟



از چه سعید افتاد و از چه شقی شد

زاهد محرابی و کشیش کنشتی؟



چیست خلاف اندر آفرینش عالم

چون همه را دایه و مشاطه تو گشتی؟



گیرم دنیا، ز بی محلی دنیا

به گرهی خربط و خسیس بهشتی؟



نعمت منعم چراست دریا دریا

محنت مفلس چراست کشتی کشتی؟"



هیچیک از شعرا و عرفا و فلاسفۀ مذهبی ما جان سالم از این تضاد بدر نخواهند برد وقتی در آثارشان به این تضاد پی برده می شود. تمام قافیه و وزن و زیبائی کلام و بازی با لغات و شور و حال و شیدائی هم چون بالﻫﺎﯼ زیبای پرندهﺍﯼ اوجگیر که سوخته گردد خاکستر می شود و فرو می ریزد و از آن اسکلتی حقیر و ناچیز باقی می ماند. حال باید دید تضاد بین دین و علم را چگونه می توان از میان برداشت؟     ادامه دارد

۱۳۹۰ مرداد ۲۳, یکشنبه

شکست محتوم دشمنان جامعه روشنفکری

نوشته "کاش این حقارت را به چشم نمی‌دیدم" اثر مینا اسدی را که نقدی بر کتاب "کهربا"ی آقای محمد علی سپانلوست خواندم و از نوع برخورد و متانت مینا لذت بردم. حقارتی که مینا از آن نام می برد، حقارت محمد علی سپانلو و نظایر آنها نیست، حقارت همه آن نظامهائی است که برای پیشبرد نیات شوم سیاسی شان، به پست ترین انگیزه های عقب مانده و ته مانده های خرافات مذهبی و عقده های اجتماعی توسل می جویند و از ناراحتی وجدان نیز به سبب فقدانش رنج نمی برند. حقارت بی وجدانهاست.

مزدکیان را متهم می ساختند که زنان را اشتراکی می کنند، کمونیستهای بی خدا را در آتش غضب بی "ناموسی" خاکستر می کردند و می کنند و این در حالی است که با یک تکفیر مذهبی، به راحتی زن احمدی نژاد گردن کش را بر وی "حرام" و بر ولی فقیه و پیروانش "حلال" می گردانند. حقارت، در دیدگاه کوته نظرانه و قد خمیده سپانلو نیست، حقارت، در رژیمی است که با اسلحه زنگارگرفته گورستان تاریخ، حقیرانه به جنگ عصر روشنگری می آید و این حقارت مسموم و متعفن را، به عنوان تنها سلاح به ارث رسیده و "موثر" از گذشتگان بر دوشش حمل می کند.
من حتی بدرستی و یا نادرستی ادعانامه نظام جمهوری اسلامی از دهان آقای سپانلو، نسبت به روشنفکران بطور کلی و روشنفکران میهنم کاری ندارم، اهمیتی هم برایم ندارم. برای من اهمیتی ندارد که مردمان کشورم در اطاقها و یا فضای در بسته خصوصی زندگی خود چه می کنند یا نمی کنند، همجنسگرایند و یا ناهمجنسگرا. فقط نباید بد جنس باشند. من به اطاق خواب آقای سپانلو هم سر نکشیده و سر نمی کشم، زیرا استعداد های جنسی و یا بی استعدادیهایش نه به من مربوط است و نه به هر کس دیگر. من ولی اگر پاسدار بودم و درجه رذالت و اوباشی را بر سردوشیم با احترام به مقام معظم رهبری با خود حمل می کردم، به باغهای خصوصی مردم هجوم می بردم و حریم خصوصی زندگیشان را مورد تعرض قرار می دادم و به زنان آنها همراه با برادران قاچاقچی دستجمعی تجاوز می کردم و همان صحنه هائی را ترسیم می کردم که آقای سپانلو سی سال بعد در مغز علیلش اختراع کرده و انباشته تا به یک مفتش قرون وسطائی بدل شود.

من با سپانلو از نزدیک آشنائی ندارم. فقط یکبار بر ضدش در مونیخ زمانی که آمده بود تا در گوته اینستیتوت مونیخ، مجیز سید خندان، خاتمی را بگوید، درگیر شدم. من با سپاهی کار دارم که در انبار مهماتش چیزی برای پرتاب بجز لجن ندارد. من با شیوه تفکری مبارزه می کنم که در قرن بیست یکم، قدش از کمر به بالا رشد نکرده است و کوتوله جنسی-سیاسی باقی مانده است. مادر تاریخ، کودکان "حرامزاده" نیز بدنیا می آورد.

برتولد برشت این کمونیست آلمانی معتقد و مبارزه را کسی نیست که نشناسد و به وی ارزش ندهد. مردی که عمرش را برای مبارزه بر ضد نازی و بنای یک جامعه کمونیستی گذارد و در مقابل پول و شهرت و اسلحه سر خم نکرد. وقتی دیوار برلن فروریخت و در اختیار جاعلین تاریخ امکان مجددی برای تحریف و تفسیر رویدادها و رویندادها گذارد، با همین اسلحه نقاشیهای جنسی تلاش کردند، بیک دوره پر افتخار ادبیات آلمان لجن بپاشند. این دیگر برتولد برشت، این کمونیست سرخ و انقلابی نبود که شاهکارهایش در عرصه تئاتر و ادبیات، اکرانهای جهان را پر کرده و نسلی را با تفکر کمونیستی و انسان دوستی بار می آورد. بیکباره برشت به دیوی بدل شد که شهوت جنسی وی هیچ زنی را در امان نمی گذاشته و وی با اطلاع همسرش با دوست صمیمی وی رابطه جنسی برقرار کرده و هر شب از بستری در بستر دیگر بخواب می رفته است. این تبلیغات نوع جمهوری اسلامی در آلمان بقدری مشمئز و تهوع آور بود که خود روشنفکران بورژوای آلمان بر ضد چنین نوع تبلیغاتی بپا خاستند و این روش حاکمیت آلمان را که بر تاریخ آلمان لجن می پاشد تا حقانیت نظام سرمایه داری را برخ جهان بکشد، به صلابه کشیدند. آنها به نمایندگان اعصار گذشته که اسکلتهایشان از قبور تاریخ قرون وسطی در آمده بود فریاد زدند، آلوده کردن چهره ها و مفاخر بزرگ ادبی آلمان موقوف!. پاهای نجستتان را از عرصه ادبیات آلمان بیرون بکشید!.

وقتی عمله و اکره امپریالیستها زورشان به کارل مارکس نرسید و روز بروز بیشتر از "شبح کمونیسم" که قاره اروپا را در بر می گرفت بترس افتادند، باز بهمین وسیله متوسل شدند تا کارل مارکس را در انظار عمومی بی اعتبار کنند. بیکباره پژوهشگران و باستانشناسان دانشگاهی در لابلای آثار تاریخساز کارل مارکس، پی بردند که وی با کلفت خانه اش رابطه جنسی داشته و با هم چنین و چنان می کرده اند. چقدر یک نظامی باید حقیر و پست باشد تا برای اثبات حقانیت خویش نیازی به ارائه چنین شواهدی داشته باشد.

زمانیکه احمد سوکارنو قهرمان ملی و انقلابی مردم اندونزی، بر استعمار کهن پیروز شد و دست ژاپنی ها و هلندیها را از میهنش قطع کرد و تصمیم گرفت با کمونیستها برای بنای اندونزی نوین همکاری کند، امپریالیست آمریکا بهمین روش برای تخریب وی متوسل شد. از طرف سازمان "سیا" و بدستور مستقیم رئیس جمهور وقت آمریکا، تصویر مونتاژی از احمد سوکارنو در حال عشقبازی با یک زن موبلوند هلندی منتشر کردند و در اندونزی توسط عوامل خویش پخش نمودند و همراه با آن بلندگوهای تبلیغاتی امپریالیستی برای بیان فساد اخلاقی احمد سوکارنو، پدر مردم اندونزی و قهرمان ملی این خلق و رهبر ممالک غیر متعهد در جهان بکار افتاد. خلق اندونزی یکپارچه به تمسخر حقارت امپریالیست آمریکا و درجه فهم تمدنش پرداخت. دسیسه در اندونزی بر ملا شد و تنها کودتای سوهارتو با کشتار یک میلیون کمونیست اندونزی بود که پایان دوران احمد سوکارنو را رقم زد.
بیاد دارم زمانی که به دبیرستان می رفتم، آخوندها در ایران یک موج تبلیغاتی علیه کتب صادق هدایت که گویا عامل خودکشی است و "فساد اخلاقی" فروغ فرخزاد براه انداخته بودند و می گفتند که وی در اشعارش از همخوابگی غیر اسلامی سخن می راند و فحشاء را ترویج می کند. آنها به جنگ ادبیات نوین ایران می رفتند. به جنگ حضور فزاینده زنان ایران در میدان ادبیات ایران.
فروغ در شعر "رمیده" خویش نظر به همین وضعیت دارد وقتی می سراید:
"...
 گریزانم از این مردم كه با من
بظاهر همدم و یكرنگ هستند
ولی در باطن از فرط حقارت
به دامانم دوصد پیرایه بستند

از این مردم, كه تا شعرم شنیدند
برویم چون گلی خوشبو شكفتند
ولی آن دم كه در خلوت نشستند
مرا دیوانه ای بدنام گفتند
..."
و امروز در اذهان این فروغ است که زنده است و از مفاخر ادبی ایران از زنان جسور و سنت شکن ایرانِ قرن بیست و یکم است و از آن "مردم" تنها سپانلو باقی مانده است.
سرخ ها باید مانند همیشه پیشقراول باشند و با این لشگر تزویر بورژوائی به مبارزه برخیزند. باید با اساس این شیوه تفکر مبارزه کرد و نه تنها با تراوشات متعفن آن. قدرت تخیل ارتجاع برای سند سازی و جعل تاریخ حد و مرز ندارد. آنها با امکانات فن آوری موجود، قادرند با تصویر، خط و صدای شما، هر کاری بخواهند بکنند و هر انکار شما را با رو کردن جعلیات جدیدی تحت الشعاع قرار دهند. این روش، امروزه سبک نوینی در تاریخ نگاری ارتجاع و نئو لیبرالیسم و امپریالیسم است.
بیاموزیم که به نقش اجتماعی انسانها اهمیت دهیم و آنرا برای ارزیابیهای خویش قطعی بدانیم. با این درک از ارزیابی از انسانهاست که میدان را از دست موش بگیرها و جاعلین و تحریف کنندگان تاریخ بدر خواهیم آورد.    
حال از این تفحص و آشنائی با خصلت دورانی که در آن زندگی می کنیم به واقعه مشخص برگردیم.     
مینا بدرستی و موشکافانه به کنه مطلب پی برده است. هدف از نگارش این عقده نگاری مالیخولیائی که خواننده را بیاد فیلمهای روحی و روانی هولیوودی می اندازد، بی اعتبار کردن این یا آن شخصیت معیین نیست، هدفش تسویه حساب کردن با دوستان و یا انتقامجوئی از یاران قدیم نیست، هدفش بی اعتبار کردن جامعه روشنفکری ایران در زمان شاه و و تداومبخشی به آن تا به امروز است. هدفش این است که برای جامعه "روشنفکران" بی مایه آخوندی که کسی در دوران سخت مبارزه، از حضورشان خبر نداشت، اعتباری کسب کند و برایشان تاریخ بسازد.
راستی چه کسی تضمین می کند که این پرونده سازی و لجن پراکنی آخوندی، فردا با گذار از جامعه نویسندگان و شاعران، دامن آزادیخواهان، فعالین سیاسی، شخصیتهای خوشنام اجتماعی و در یک کلام کل جامعه روشنفکری صد و ده ساله اخیر ایران را نگیرد.
من خودم اگر بدون تفسیر و توضیح مینا این کتاب را خوانده بودم هرگز مفهوم برخی صحنه های نقاشی شده را که بیان تفکر یک آدم مالیخولیائی است نمی فهمیدم. چطور می شود فردی تا به این حد دارای قوه تخیل خارق العاده بیمارگونه باشد، اگر تمام ذرات وجودش در اشتیاق تماشای چنین صحنه ها پورنوگرافی نعره نکشند. نویسنده جای حضور خودش را در این تابلوی نقاشی ترسیم نکرده است. تو گوئی فقط عکاسی می کرده است. نویسنده، ایست گاه خویش را در تمام عرصه مبارزه ضد سلطنت و ضد جمهوری اسلامی روشن نکرده است و به عنوان آموزگار روحانی اخلاق و داور صحرای حشر به میدان آمده است. و این بزدلی بسیار حقیرانه است.
جامعه ایران از همان آغاز دوران مشروطیت سرشار از روشنفکران و آزادیخواهانی است که برای رهائی و پیشرفت ایران مبارزه کرده اند ومی کنند.   
ادبیات، تئاتر و سینمای ایران از این روحیه سلحشوری علیرغم سرکوبهای مستمر رژیم های حال و گذشته ها سرشار است. در این مصاف آخر شکست محتوم دشمنان جامعه روشنفکری ایران مشهود است. در خاتمه از مینا شاهد می آورم که از صدها مرد نشسته با ارزشتر است. باشد که جامعه روشنفکری ایران شمشیرش را علیه چنین سبک تفکر قرون وسطائی از نیام بدر آورد. دیگر وقتش رسیده است.
"بخود واگذاریدم
نه مریم بوده ام
که مسیح را زاده باشم
و نه آئینی که بِدان بگروید
و نه معمایی
که در اندیشه ی حل آن باشید.
و نیز
هرگز یک روز هم
رها نبوده ام
که بی حُزنی
در پیرامُنم
در جذبه ی عشق
اندیشه کنم
چرا که زندگی
آن سا ن به من گذشت
که کسان را
تابِ شنیدنِ آن نبود.

به ستوه آمده ام
به ستوه آمده ام
از شکوه های بیهوده تان
به ستوه آمده ام
از پچپچه ها تان
که بوی تعفن استفراغِ از شب مانده را دارد.
به خود واگذارید م
به خود واگذارید م
اینک که سرزمینِ مرا کوهِ رنج و غصه
می ترکاند،

به خود واگذاریدم
تا دمی بیاسایم
واندوهِ زمینِ بر آتش نشسته را تاب آورم.

با بادبزن های رنگین
«من» هاتان را باد می زنید
و «تن» هاتان را فربه می کنید
از عشق می گوئید
و چینی از نفرت
برپیشانی دارید.

خود فروشانید.
خود فروشانید.
نه بسانِ زنی
در پای چراغی
در خیابان.
- حاشا که اگر غرورِ راستین اینان را
با صورتکهای دروغینِ شمایان
در ترازویی توان نهاد
شرمساری شما
پایداری ابدی خواهد یافت.

خود فروشانید،
خود فروشانید،
نه بسانِ مردی
که چراغدارِ خانه عشق فروشانست.
حاشا که حرمتِ چراغداریِ خانه ی فواحش را
به چونان شمایانی
- گدایانی در هیأتِ روشنفکران -
نتوان فروخت.
به صورت خاموشم
و سیلی هایم نیز دیگر
سرخیِ چهره ام را
سبب نخواهد شد.

زنبور خفته یِ زمستانی
اگر از این بیداد
بر می خاست،
شمایان را
به نیشی اندک
میهمان می کرد.
اما من
اما من
هیچ نیستم
هیچ نیستم
تنها بیدارم
زنی بیدارم
که یک تارِ مویم
به جنازه ی صدها مردِ نشسته می ارزد."
از دفتر شعر« از عشق چیزی با جهان نمانده است» استکهلم 1987

فریدون منتقمی 7/8/2011 مونیخ در آلمان

۱۳۹۰ مرداد ۲۰, پنجشنبه

دروغگوئی در ذات انسان نیست محصول جامعه طبقاتی است

اخیرا مقاله ای به قلم خانم  طاهره شیخ الاسلام  تحت عنوان " دروغگوئی ما ایرانیان و علل آن" در چند نشریه اینترنتی  وسایت خبری منتشر شد که اشاره به چند نکته  ازاین نوشته خالی از فایده نخواهد بود. خانم شیخ الا سلام مقاله را چنین آغاز میکند:
"کورش کبیر هزاران سال پیش از خداوند خواست که ایران زمین را از دو مصیبت بزرگ ایمن بدارد، یکی از آن دو مصیبت خشکسالی بود ودیگری دروغ. از دیر باز خودیها و آنانکه سفری کوتاه یا بلند مدت به کشور ما کرده اند چه جهانگردان و چه سیاستمداران و نویسندگان، درمراجعت به کشور خویش دست به نوشتن در مورد ما ایرانیان زدند و تقریبا قریب به اتفاق آنها از دروغگوئی و دو روئی بعنوان یکی از شاخص ترین ویژگیهای ما نام بردند. اما متاسفانه همانگونه که اشاره شد هیچیک به چرایی این خصایص نیاندیشیدند و از آن حرفی به میان نیاوردند."

تحلیل گر ما ، خانم شیخ الا سلام  از همان آغاز با پیشداوری به میدان آمده و پدیده دروغ دربین ایرانیان را  نه امری اجتماعی اقتصادی و ناشی از شیوه مناسبات مسلط تولیدی بلکه مصیبتی طبیعی همچون خوشکسالی  که هزاران سال پیش نیز توسط کورش کبیر گوشزد گردید مورد کنکاش قراداد و به نتایجی رسید که به هیچ وجه پاسخگوی دلایل اصلی بروز این ناهنجاری اجتماعی نمی باشد. دروغ و دروغگوئی در ذات بشر نیست، درشیوه تولیدی حاکم بر کشور است که بنابر مقتضیات مادی ، ذهنیت و روبنای فرهنگی و خلق وخوی روانی و اجتماعی متناسب با آن را تولید و باز تولید میکند. کودکی که در کره زمین زاده میشود دروغگو نیست، دورو نیست، کاسبکار نیست، کارچاق کن و چخان نیست، سود جو وخود پرست نیست، نیازی به چاپلوسی و تملق ندارد، نه از جن می ترسد و نه از عزائیل...، انسانی پاک وسالم است. اما همین کودک وقتی پا به عرصه اجتماع میگذارد ذهنیتش بتدریج شکل میگیرد ومنطبق با مناسبات حاکم اقتصادی اجتماعی به تولید آنچه که جامعه از وی می طلبد، عرضه میکند .اگر دروغ راه گشای نیاز مادی یک فرد فاقد مالکیت باشد آن را بعنوان ابزار رسیدن به هدف مادی، پیشه کار خود میکند و بتدریج به عنوان امری طبیعی در زندگی اش بکار میگیرد. کارل مارکس در اثر ارزشمند خود ایدئولوژی آلمانی درمورد عقاید انسانها چنین می گوید:
" طبقه ای که  نیروی مادی حاکم درجامعه است، درعین حال نیروی فکری حاکم نیز هست. طبقه ای که وسایل تولید مادی را  دراختیاردارد، وسائل تولید ذهنی را نیز کنترل می کند، به طوری که عقاید  آن کسانیکه  فاقد وسایل تولید ذهنی هستند، درمجموع، تابع آن است. عفاید حاکم چیزی بیش از بیان آرمانی مناسبات مسلط مادی، مناسبات مسلط مادی ای که به عنوان عقاید نتیجه گرفته می شوند ودرنتیجه بیان آرمانی مناسباتی که یک طبقه را طبقه حاکم می سازد و در نتیجه، عقاید و پندارهای لازم برای استیلای آن را نیز به وجود می آورد، نیست.. افرادی که طبقه حاکمه را تشکیل میدهند، علاوه بر چیزهای دیگر، آگاهی نیز دارند و بنابراین می اندیشند.ازاین رو مادامی که به عنوان یک طبقه حکومت میکنند و گستره و حدود و ثغور یک دوره تاریخی را تعیین می کنند، این کار را درطیف کامل آن انجام می دهند.ازاین رو علاوه بر چیزهای دیگر، به عنوان اندیشمند و تولید کنندگان عقاید نیز حکومت میکنند و به تنظیم تولید و توزیع عقاید عصر خود می پردازند. ازاین رو عقاید آنها، عقاید حاکم دوره است"

حال باید با همین ابزار علمی یعنی پرداختن به شیوه مسلط مادی درایران و درهر کشوری به علل پدیده دروغ و دروغگوئی پاسخ داد و راه حل منطقی ارائه نمود. درغیر اینصورت با برجسته کردن معلول  اجتماعی  از کنار علل واقعی پدیده دروعگوئی  و ریاکاری و همه کجرفتاریهای اجتماعی میگذریم و حکم به محکومیت ملتی میدهیم که صدها سال قربانی مناسبات پوسیده قرون وسطائی و استبدادی ومالکیت خصوصی بر ابزار تولید بوده  و برای رهائی از این جهنم غیر قابل تحمل دست به چنیدین قیام و انقلاب عظیم زده و بهای سنگینی پرداخته است.

"دروغگوئی ما ایرانیان" که این روزها بسیار ازآن سخن میرود ادامه همان اوضاع و احوالی است که در دوران رژیم پهلوی وجود داشته و قرار بود انقلاب بهمن 57 این ناهنجاری و همه ناهنجاریهای اجتماعی را بروبد و جامعه ای بنا نهد که عاری از دروغ و ریا باشد. با همین امید واری بود که که دراوان انقلاب مردم نه تنها از مالشان گذشتند بلکه حتا از جانشان مایه گذاشستند وبا اتحاد و همبستگی و یگانگی رژیم  سرسپرده پهلوی را را به زیر کشیدند. حال باید دید مردمی که روزگاری درب منزلشان را بسوی زخمی شدگان و فراریان می گشودند و هرچه درتوان داشتند برای پیشرفت انقلاب و سعادت و خوشبختی همگان بکار میگرفتند اکنون درچه اوضاع و احوالی هستند. قرار این بود پس از بر افتادن خاندان دروغ و ریا  پهلوی ، مظهر فساد و دزدی و دوروئی چاکرمنشی...، نظامی مستقر گردد که شایسته  و برازنده ملت ایران و شایسته انسان باشد. لیکن چنین نشد و خلفای حاکم با خیانت به ارمان انقلاب مردم ایران نه تنها گامی درجهت تحقق حقوق مادی فرهنگی مردم بر نداشته اند بلکه با وخیم تر کردن وضعیت معیشتی مردم و رواج دروغ و ریاکاری ، چاپلوسی و رشوه خواری و تملق و گداصفتی و دوروئی و فریبکاری چنان شرایطی آفریدند که که حتا نزدیکترین کسان، برادر و خواهر و اطرافیان به یکدیگر اعتمادی ندارند و بر سرکوچکترین مسائل مادی و پر کردن جیب خود علیه هم قمه میکشند و مرگ و نابودی یکدیگر را فریاد میزنند.این مصیبت یک مصیبت فطری  و ذاتی  نیست و آز آسمان نازل نشده است.مردم سلب مالکیت شده و مزد بگیرو فاقد قدرت مادی در زیر خروارها مصیبت اقتصادی دست و پا میزنند و برای گذران زندگی چاره ای جز دروغ که ناشی از ترس و فلاکت اجتماعی است ندارند. می گویند ماهی از سر می گندد. وقتی رهبر انقلاب " امام خمینی" بعد از مدتی کوتاه با بیان اینکه "در پاریس مصلحت ایجاب میکرد تا دروغ بگوید " حال از پیروانش که امروز و هر روزشان دروغ است چه انتظاری.وقتی همه سران ریز ودرشت رژیم جمهوری اسلامی مثل آب خوردن دروغ می گویند چه انتظاری از مردم معمولی. ذهنیت کنونی جامعه ایران ناشی از تولید مسلط مادی، یعنی نظام سرمایه دار جمهوری اسلامی با تمام  روبنای پوسیده فرهنگی و دوران قرون وسطائی اش است . شعار خدا، شاه، میهن پهلوی که  بعنوان سمبل دوران تمدن تبلیغ  میشد بعد از انقلاب به شعار  خدا ، امام، میهن اسلامی که چیزی جز گاو صندوق ولی فقیه  نیست تبدیل شده است. باید دید که این چه دروازه تمدنی بود که از دلش همان استبدا گذشته پهلوی به شکل دیگری به بیرون پرتاب شد. آیا این امر تصادفی بود که عده ای  با استفاده از سیستم دروغ و ریا رژیم شاهنشاهی  که هرروز از "دروازه تمدن" سخن میگفت " تصویرامام "را در کره ماه به خورد مردم میداد تا سلطه اش را در ایران مستقر کند.خیر چنین اتفاقی تصادفی نبود محصول ذهنیتی بود که از دوران گذشته وجود داشته  و دروغ بعنوان یک اصل برای توجیه سلطه حاکمیت مدام بخورد مردم داده میشد.شاه مظهر راستی و تمدن بزرگ تبلیغ میشد. آیا دروغی بزرگتر ازاین شما شنیده اید؟رژیمی که مظهر فساد و دروغ و دزدی است، محصول استعمار وکودتای ننگین 28 مرداد 32 است  بعنوان نمادی از تمدن بر مردم ایران تحمیل شد. ذهنیت بیمار کنونی در جامعه ایران ادامه همان ذهنیت بیمارگونه در دوره گذشته  است. دروغ درسیستم شیخ و شاه دوروی یک سکه است ،فرزند حلال زاده چکمه سرکوب پهلوی و نعلین خونین اسلامی است.

نویسنده مقاله با بر شمردن  اشکال مختلف دروغ و ویژگیهای آن در ایران که هر یک بنوبه خود می توانند درست هم باشند امابه نتایج غلطی میرسد  که پاسخگوی دلیل اصلی  منشاء دروغگوئی بین ایرانیان نمی باشد و از کنار تولید کننده دروغ که یک نظام فاسد اقتصادی سیاسی و اجتماعی است بسادگی میگذرد و فرد را از سیستم حاکم و دیوانسالار جدا میکند. وی در همین راستا چنین می گوید:

"متاسفانه بسیاری از این ویژگیهای نابسامان اخلاقی همراه با آداب و رسوم حاصل از آنها، بنام فرهنگ در بین ما و مردمان جوامع سنتی مشابه جامعه ما، چنان پایگاه محکمی یافته است که کمتر کسی حتی جرات زیر سوال بردن آنها را پیدا می کند. ویژگیهای مخرب و آداب و رسوم دست و پاگیری که نه (دیگر) ربطی به سیستم های حکومتی این جوامع دارد و نه جای پای ابرقدرتها را در آن می توان دید. تنها رواج این تصور غلط در بین ما که خلقیات، عادات و آداب و رسوم هر چه که باشد حتما چیز خوبی است و باید حفظ شود، باعث می شود که ما در تداوم آنها تحت نام حفظ فرهنگ تعصب به خرج دهیم و نسل پس از خود را نیز وادار به انجام آنها بنماییم"

اگر دروغ  و دورغگوئی  دربین مردم ناشی از ترس و بی عدالتی اجتماعی است پس باید به شیوه مسلط مادی جامعه نظر انداخت و بدان پاسخ داد. نمی توان کشیش گونه به مردم درس اخلاق داد و سیستم حکومتی که حیات مادی  و فرهنگی و اخلاقیات مردم را شکل میدهد به باد فراموشی سپرد. این شیوه بررسی پدیده دروغ و ناهنجاری اجتماعی شیوه علمی نیست بلکه از ذهنیتی شکل گرفته است که  با نیتی  نیکوبه بررسی یک پدیده اجتماعی  که معلول یک نظام طبقاتی است پرداخته و راه حل های خویش را برای برون رفت ازاین ناهنجاری اجتماعی ارائه میدهد.
 دروغ و دروغگوئی پدیده ای فقط درانحصار" ما ایراینان نیست" ، ذهنیتی مرتبط با مناسبات مادی جامعه ومالکیت خصوصی برابزار  تولید می باشد و در مدرن ترین سیستمهای سرمایه داری معاصر که مدعی تمدن هستند نیز رواج دارد. زیرا حقوق انسانهای سلب مالکیت شده درعمل متحقق نمی شود و قانون اساسی شکل حقوقی و مشروعیت بخشیدن به مناسبات مسلط اقتصادی حاکم است. درنتیجه افراد نیز برای پیشبرد نیازهای خود دروغ می گویند همانطور که رهبران حکومتی شان با ماشین دروغ پراکنی مدام دروغ تولید میکنند و به خورد مردم میدهند. وقتی کار بعنوان یک اصل حقوق بشر در جوامع سرمایه داری تامین نمی شود عدم امنیت شغلی ، رقابت برای  جستجوی کار شتاب میگیرد و متاسفانه انسانها به گرگ یکدیگر تبدیل میشوند. وقتی خانمی تحصیل کرده در پیشرفته ترین کشورهای غربی با مدرک فوق لیسانس به مصاحبه  فراخوانده میشود و ترس تمام وجودش را فرا میگیرد که چگونه شکم برآمده خود را پنهان کند تا کارفرما پی به حاملگی ایشان نبرد ووی را ازکار محروم سازد، مبین وجود یک مناسبات خاص طبقاتی است که   لولای دربش بر اساس سود و خودخواهی می چرخد. همین خانم تحصیل کرده  بخاطر نیاز کار و شراطی مادی به دروغ متوسل میشود وبا پیچیدن پارچه به دور شکم و لباسهای ویژه درمقابل کارفرما به انکار حامله گی اش می پردازدتا مبادا از گرفتن کار محروم شود. آیا جز این است که صاحبان سرمایه برای حداکثر سود مسببین این شرایط دروغ و ریا هستند. آیا دراینجا می توان معلول را جای علت نشاند؟ پس می بینید در جوامع پیشرفته نیز پدیده دروغ در اشکال مختلف وجود دارد و ذهنیت مناسبات تولیدی مسلط را بازتاب می دهد.وقتی ماشین کشتار دسته جمعی در لوای ازادی و حقوق بشر و دمکراسی و تمدن میلیونها نفر را در عراق و افغانستان و فلسطین و شاخ آفزیقا و...سلاخی میکند به تولید افکار عمومی و ذهنیتی نیز می پردازد که برازنده این نظام اقتصادی سیاسی است.

روشن است که نمی توان هر پدیده ای را به همه عمومیت داد، همه را به یک چوب زد و ازاین  طریق به پیشداوریها میدان داد.زیرا در هر مناسبات ناسالمی اقلیتی هستند که با شناخت از محیط و با وجدانی بیدار پی همه چیز را بر تن می مالند و خلاف جریان آب حرکت میکنند .همین اقلیت کوچک  و آگاه است که همواره استارت هر حرکت اجتماعی را می زند و در در راس تحولات اجتماعی  قرار میگیرد. اگر ریشه ناهنجاریهائی نظیر دروغگوئی، فساد و چاپلوسی و دوگانگی و دولا خم شدن و هرروز به رنگی در آمدن... در ناعدالتیهای اجتماعی و اقتصادی و مناسبات مسلط تولیدی است پس باید درجهت برانداختن چنین نظامهائی به حرکت در آمد و از ریشه کاری کرد کارستان. انسان در محیط برابر و امن و دخیل در سرنوشت مادی و معنوی جامعه، جایگاه واقعی انسانی خود را باز می یابد و بعنوان انسانی که خود رابرابر با همنوعان خود می بیند و نه زیر دست و محتاج و مفلوک،  نقش واقعی خود را بعنوان انسان ایفا میکند. هرنظامی هر اندازه مدعی دمکراسی اما اگر به مالکیت خصوصی برابزار تولید که درخدمت اقلیتی قرار دارد نپردازد و مالکیت را درخدمت اجتماع در نیاورد پدیده دروغ و دروغگوئی دراشکال دیگری، تعدیل شده و رفرم شده وجود خواهد داشت و به بازتولید ذهنیت اخلاقی "مقدس مالکیت خصوصی" ادامه حیات خواهد داد.زیرا دروغگوئی در ذات انسان نیست بلکه محصول مالکیت خصوصی و جامعه طبقاتی است.
 النور نیما
20 مرداد 1390